دیر وقت بود که از حمام اومدم بیرون

دیدم چراغا خاموشه و مامان و بابا خوابن

تو دلم خوشحال شدم که مامان خوابه

مگرنه باز شروع میکرد به گفتن : زود باش موهاتو خشک کن و روسری بزن سرما نخوری و بیا این ژاکت رو بپوش و

از پله ها آروم رفتم بالا و اومدم توی اتاقم

بعدشم انگار که قرص خواب خورده باشم، سریع خوابم برد

چند ساعت بعد حس کردم ینفر اومد توی اتاق

رفت بخاری رو زیاد کرد

و اومد پتو رو بکشه روم

که گفتم: مامان تویی؟

گفت: اره، موهاتو خوب خشک کردی سرما نخوری؟

با بی حوصلگی گفتم آره و پتو رو کشیدم رو سرم

صبح که بیدار شدم

طبق معمول بوی عطر غذا توی خونه پیچیده بود

یاد دیشب افتادم

یاد مهربونی مامان

یاد بی حوصلگی خودم

یه لبخند رو لبم نقش بست و یه احساس خجالت در درونم

رفتم تو اشپزخونه و مامان رو که مشغول سرخ کردن پیاز ها بود بغل کردم و گفتم: قد دنیا دوست دارمممم مامان من

خندید و گفت : سلام صبحت بخیر

و برگشت و بوسم کرد

رفتم تو حیاط

22 سال واندی مامان حواسش به منه و مراقبمه

22 سال و اندی من هم ازش ایراد گرفتم هم قهر کردم هم.

مامانی که وقتی زنگ میزد بهم توی خوابگاه و میفهمید غذای من ساده است، غذا از گلوش پایین نمیرفت

منم سری های بعد دروغ مصلحتی میگفتم که مثلا دارم مرغ میخورم و مامان میگفت فک کردی هنوز نمیفهمم داری راست میگی یا دروغ؟

مامانی که هم دوست داره من رو توی لباس عروس ببینه هم وقتی یادش میفته که روزی ممکنه از پیشش برم بغض میکنه

مامانی که دیگه دعا برای خودش یادش رفته و همیشه برا ما دعا میکنه

مامانی که موهاش سفید شده و بغل چشم هاش چروک

چی بگم ؟ چی بگم جز مهربونی

جز اینکه بگم اول مادرم دوم مادرم سوم مادرم



ماجرای عشق بی بی جون

اول مادرم، دوم مادرم، سوم مادرم..

و من شما را نیز دوست دارم:)

مامان ,رو ,توی ,هم ,مادرم ,مامانی ,مامانی که ,و مامان ,رفتم تو ,میکنه مامانی ,بی حوصلگی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مووی لند منه ی من! Sarina`s world پردۀ ِ پندار دفتر کار روانشناسی نگار سهلی آشپزی آسان رو به پیشرفت احــــــرام تـــــفــــــکـــــر کابینت ممبران_کابینت سفید_کابینت فرمانی the witcher